۱۳۹۱ تیر ۴, یکشنبه

در ستایش " میان مایگی (؟)"


از همه طرف درد می بارد! دردهایی که هیچ کدام مستقیم گریبان من را نگرفته اند. (بگویم خدا رو شکر؟!)  ولی حتی فقط فکر کردن بهشان به درد می آوردم....

چقدر روابط انسانی پیچیده اند... به قول هابیل "چرا انسان ها نمیتوانند در کنار هم "خوب" زندگی کنند؟!"

زندگی چقدر می‌تواند پر بار باشد و چقدر پوچ!  پرباری و پوچی هر دو هم در کنار انسان ها و با آنها و هم در تنهایی بوجود می آیند. شاید باید پوچی باشد که لحظات پربار زندگی معنی پیدا کنند. ولی شاید بدون این لحظات پربار، لحظاتی که آدم از زندگی سرشار می شود، پوچی هم وجود نداشته باشد...   تا وقتی طعم  لذتی را نچشیده ایم، خلا نبود ان را هم هرگز احساس نمی کنیم.

شاید میان مایگی* بهترین روش زندگی کردن باشد و ما دردکشان از آن بی خبریم و از روی حماقت مازوخیستی مان فقط تکذیبش می کنیم. شاید هم هنوز طعم ان را نچشیده ایم!
*(برای دن: ) نمی دانم ترجمه ی خوب و درستی است از Mittelmäßigkeit
ولی به هر حال می خواستم اشاره کنم به مقاله ای که هفته ی پیش فرستاده بودی.


۲ نظر:

  1. درباره معادل به گمان من هم بهترین انتخاب است و البته دست داریوش آشوری درد نکند!کاش بیشتر می‌نوشتی! هاهاها پرروی پرتوقعی که من‌ام! خب آخر خیلی حالی ام نشد از چه حرف می زنی! خنگم؟

    پاسخحذف
  2. راستی یادم رفته بود بگویمت که این جمله و این تعبیر"شاید میان مایگی* بهترین روش زندگی کردن باشد و ما دردکشان از آن بی خبریم و از روی حماقت مازوخیستی مان فقط تکذیبش می کنیم." عصبانی ام کرده بود و وقت نشد درباره اش حرف بزنیم! چند تا مسئله اینجا مطرح است:منظورت از میان مایگی در مقام روش زندگی چیست؟ بعدآیا ضرورتا تلازمی هست بین بی دردی و میان مایگی؟ آیا ضرورتا "ما دردکشان" به خاطر درد و رنجی که می بریم و می کشیم از میان مایگی جسته ایم؟! آیا همین برداشت کودکانه نیست که سبب شده به قول همشهری های ما، آمنه کان (تو بخوان ما میان مایگان) نه درد داشته باشیم و نه بیماری اما جوالدوز در پای مان می زنیم و می نالیم؟!

    پاسخحذف