۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

دشواری آغاز


یک هفته از زمان صدور دعوت نامه‌ی رسمی گذشته و مطربک در جدال سابقه دارش با نوشتن یا ننوشتن و پس از آن : اگر نوشتن: چی/ چطور نوشتن؟  و نتیجه ی کلی و‌همیشگی : ننوشتن!  و کم کم ترس  از رنجیدن یار جانی و گذاشتن "ننوشتن" به حساب تنبلی، غوطه می خورد.

مطربک دستی بر قلم ندارد. هرگز چیزی برای خواندن دیگران ننوشته و سواد فارسی اش هم به گرد پای دن نمی رسد. هر چند که گاهی از خواندن نوشته های دیگران چنان غرق  در لذت می‌شود و این لذت حجم عظیمی از ایده، نظر و شاید فقط میل به گفتگو در ذهنش تولید می‌کند که بشدت دلش می خواهد بنویسد. شاید هم از روی همین "خواستن و نتوانستن" است که در نهایت موسیقی می‌نویسد.
ولی حالا در این بازه ی زمانی و مکانی خاص، آنجا که مطرب و دن و هابیل در‌عهدی نانوشته عزم کرده‌اند که در این واحه‌ی بی سامان دنیا تلاش شان را برای "زندگی کردن" یا حتی "خوب زندگی کردن" بکنند و باقی را به دست طبیعت بسپارند، مطربک هم "می‌خواهد"  گهگاه برای نوشتن تلاش کند.

۱ نظر:

  1. چه داغ داغ خواندمت! ممنون که نوشتی عزیزک.برچسب یارنگاره را زدم بر پیشانی اش با شور و شوق و سپاس و این صحبت ها :)

    پاسخحذف