یک هفته از زمان صدور دعوت نامهی رسمی گذشته و مطربک در جدال سابقه دارش با نوشتن یا ننوشتن و پس از آن : اگر نوشتن: چی/ چطور نوشتن؟ و نتیجه ی کلی وهمیشگی : ننوشتن! و کم کم ترس از رنجیدن یار جانی و گذاشتن "ننوشتن" به حساب تنبلی، غوطه می خورد.
ولی حالا در این بازه ی زمانی و مکانی خاص، آنجا که مطرب و دن و هابیل درعهدی نانوشته عزم کردهاند که در این واحهی بی سامان دنیا تلاش شان را برای "زندگی کردن" یا حتی "خوب زندگی کردن" بکنند و باقی را به دست طبیعت بسپارند، مطربک هم "میخواهد" گهگاه برای نوشتن تلاش کند.
چه داغ داغ خواندمت! ممنون که نوشتی عزیزک.برچسب یارنگاره را زدم بر پیشانی اش با شور و شوق و سپاس و این صحبت ها :)
پاسخحذف